درباره‌‌ی 4 راه (مجموعه داستان)

... رديف دندان‌هاي سفيد دختر در پس خنده‌اي طناز، خودنمايي كردند. همان‌طور كه در را مي‌بست، گفت: چشم. فنجان قهوه را برداشت و سر كشيد. پاهايش را روي ميز گذاشت. و از پس شيشه‌هاي بلند و بزرگ. به خيابان نگاهي انداخت. بيست و هفت سال از عمرش را در همين چهارراه گذرانده بود. اولين بار كه به اين ساختمان قديمي پا گذاشت، جواني بود كه به كمك مادر و فروش چند تكه فرش، آن‌جا را خريده بود. حالا مادر نبود. دو دختر نوزده و بيست ساله داشت، و موهايش رو به سپيدي مي‌رفت و شكمش هم جلو آمده بود...

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده