درباره‌‌ی 1 روز سگی 1 مرد دقیق (مجموعه داستان)

سینماها اونموقه‌ها حال و هوای دیگه‌ای داشتن. بوی خاصی می‌دادن. بوی سینما می‌دادن. جلوی سینما پولیدور واستاده بودم و به عکس بزرگ سر در سینما خیره شده بودم. 2 تا آرتیس هفت‌تیر به دست کنار اسباشون تمام نامردا رو نشونه گرفته بودند. با یه ساندویچ کالباس و یه کانادا رفتم تو. فیلم‌ که تموم شد، ساندویچ و نوشابه رو یادم رفته بود بخورم، همونطوری تو دستم بودن. یارو اومد و گفت فیلم تموم شده، باید بری بیرون. نمی‌خواستم برم. باید دوباره بلیط می‌خریدم. پول نداشتم. ساندویچ و نوشابه‌ام رو دادم به یارو، گذاشت یه دور دیگه فیلم ببینم. تا فردا صبحش گشنه بودم. اما تو سینما حال کردم. اومدم بیرون. عکس‌های فیلم رو تو ویترین تماشا می‌کردم. یکی اومد گفت، دوست‌داری تو سینما کار کنی؟ گفتم آره. بازار سیاه بلیط سینماهای پولیدور، امپایر، آفریقا و گلدن سیتی دست 1 نفر بود. از ما خوشش اومد، ما رو هم وارد کار سینما کرد. اما کار سینما کار سختیه. سر فیلم بروسلی 1 بار 2 روز تموم تو صف واستادم. اونموقه‌ها مردم حالی داشتن، سیگار 4 خط می‌کشیدن و سینما می‌رفتن...

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده