درباره‌‌ی 19 (مجموعه داستان)

با دختر ديوانه آمده‌ايم بيرون. قرار را چند روز قبل گذاشته بوديم. گفته بود اولين شب جمعه‌اي كه مي‌آيد. بقيه شب‌هاي هفته را نمي‌تواند بيايد بيرون، ديوانه است آن شب‌ها. با هم توي بلوار قدم مي‌زنيم. به سمت پائين. آدم‌ها نگاهمان مي‌كنند. من احتمالا عاشق دختر ديوانه‌ام. كه برايم مهم نيست او كه كنارم قدم مي‌زند دست‌هايش قرمز است از سس.

آخرین محصولات مشاهده شده