درباره‌‌ی 1 استکان چای

رو به آب ايستاده‌اي و دود سيگارت در اين فضاي گويا مه‌آلود از پرتوهاي مهتابي، به هوا رها مي‌شوند سبك و بي‌بار. رها و آزاد از تلنبار اندوهي كه با خود در اين سايه‌هاي وهم‌آلود مي‌پراكنند. سخت دلم فشرده مي‌شود. غمي طاقت‌فرسا ناگهان به تمامي وجودم هجوم مي‌آورد كه از پرسش بي‌پاسخ چرايي رنجي كشنده مي‌آيد. پاهايم سنگين شده‌اند و گويا توان به حركت درآوردن‌شان از من گرفته شده. فقط مي‌توانم از اين فاصله براندازت كنم چون بيگانه‌اي كه اجازه‌ي ابراز همدردي هم ندارد. بيگانه‌اي كه هميشه به آن محكوم بودم.انگار چنان فاصله‌ي عميقي بين ماست كه هيچ طريقي از ميان نمي‌رود در حالي كه چند قدمي خود را مي‌بينم، سيگار مي‌كشي و بار گران غمت را با خود حمل مي‌كني. من هم سيگار مي‌كشم و مبهوت نگاهت مي‌كنم بدون توان برداشتن گامي...

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده