درباره‌‌ی کوررنگی (مجموعه داستان)

آدم‌هاي خاكستري‌پوش سريع و بي‌توجه از كنارشان مي‌گذشتند. مرد گفت: چرا فقط من و تو اين طور هستيم كه رنگ‌هايي را مي‌بينيم كه به چشم ديگران و حتي خودمان هم نمي‌آيد؟ زن جواب داد: دليلش را نمي‌دانم ولي هر چه هست خوب است. من اين حالت را دوست دارم. مرد عاشقانه به چشمان زن خوش‌پوش نگاه كرد و دستانش را با دو دستش گرفت. زن با نگاهي پرتمنا از زير نگاهي به مرد كرد اما تلاشي براي خارج كردن دست‌هايش از دستان مرد نكرد. دختر گل‌فروشي از كنار ميزشان رد شد. مرد چند شاخه گل رز خريد و به زن هديه داد. زن گل را در آغوش گرفت و بوييد. گل رز قرمزي كه بوي عطر گل رز مي داد.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده