درباره‌‌ی زهره (مجموعه داستان)

در روحم طوفاني بر پا شده بود و در خود هيجاني آميخته با شادي احساس مي‌كردم. اين جمله و آن نام كه براي نخستين مرتبه به گوشم مي‌خوردند تا تار و پود روحم رخنه كرده، با خود مشغولم داشته بودند. نه آن جرئت را داشتم كه اين گفته را همچون ساير حرف‌ها دروغ و تزوير بپندارم نه آن فداكاري را داشتم كه كاملا با حقيقتش يكي بدانم. گيج و آسيمه‌سر گشتم. اما از آن هم غافل نتوانستم بود. زهره! اين اسم به گوشم آشنا مي‌آمد، اما او را نمي‌شناختم. هر چه انديشه كردم چيزي دستگيرم نشد و طرفي نبستم. كبوتر خيال به بام حيرت نشست.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده