درباره‌‌ی چه رقیبی

به خدا كه هيچ چرند و پرندي در كارش نبود؛ فقط قصد آچمز كردنم را داشت كه موفق هم شده بود! مطمئن بودم از روي نقشه و تعمدي، مي‌خواسته كه باز بكشاندم به ورطه رقابتي ناجوانمردانه! شايد براي او، بازي پرهيجاني بود و از پسش برمي‌آمد و جان سالم به در مي‌برد، اما من را به كشتن مي‌داد! وقتي ديد كم مانده جان از تنم برود،‌ يك عقب‌نشيني تاكتيكي خرج كرده بود، تا اطمينانم را جلب كند و حمله بعدي‌اش حتي موثرتر باشد و بالاخره به نتيجه مورد نظر برساندش! حالا هم دست برمي‌داشت، شب و مراسم حنابندان و هفته بعدش، جشن عروسي، بالاخره فرصت مناسبي دستش مي‌رسيد! نبايد مهلتش مي‌دادم به جان روح و روانم تبر بزند، نامردي بود، نمي‌گذاشتم!

آخرین محصولات مشاهده شده