درباره‌‌ی بسته به جونم

راهی برات نبوده معین جز این که تو بری... باید مهلتی به خودتون بدی که جفت‌تون فرصت فراموشی داشته باشین! تو برو و حتی فکر نکن که راه دیگه‌ای هم داشته باشی. همیشه از جهنم خدا حذر می‌کرد و حالا در میان زمهریرش داشت دست و پا می‌زد و راهی به جایی نداشت! در عنفوان سی و یک سالگی دلش می‌خواست کودک باشد. و در آغوش کسی جمع شود.! آغوشی که پر باشد از بوی قهوه تلخ و بوی شیرین دارچین.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده