درباره‌‌ی خواب‌زده

ميان تاريكي قدم برداشت. اين خانه و خاطره‌اش را با هم ميان شبي كه گذشت پشت سرش جا گذاشت. صداي تلفن خانه باز براي لحظه‌اي متوقفش كرد اما نه! جايي براي ماندن نبود. با هر قدمي كه پيش مي‌رفت دلش پس مي‌كشيد و التماس مي‌كرد اما برنگشت. دستگيره در را كه كشيد پايش به زمين چسبيد و نگاهش به هيبت آشنايي كه پشت در ايستاده بود. ميان تاريك و روشن هوا خيسي سر و صورتش را تشخيص داد.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده