درباره‌‌ی دیر کردی ما شام را خوردیم (مجموعه داستان)

تصميم گرفته بود با كسي كاري نداشته باشد تا كسي هم مزاحم او نشود. تن به گفت و گو نمي‌داد. در دنياي خودش زندگي مي‌كرد. با اين همه، آدم‌هاي فضول دست‌بردار نبودند. گاه و بي‌گاه متلك بارش مي‌كردند كه زبانش را گربه‌ها خورده‌اند. ما مي‌دانستيم يك روز سرانجام طاقتش طاق مي‌شود و با صداي بلند جواب همه را مي‌دهد، اما كي؟ اين را نمي‌دانستيم. آدم‌هايي كه سكوت مي‌كنند يك روز فرياد مي‌كشند، از جلد خود بيرون مي‌آيند و كس ديگري مي‌شوند، كسي وحشتناك و غمگين، و آن‌وقت ديگر كنترل‌شان از دست خارج مي‌شود. نبايد سربه سرشان گذاشت.

آخرین محصولات مشاهده شده