درباره‌‌ی گیسوف (مجموعه داستان)

چاي‌شناسي آقانجفي شهوت داشت و دهان را آب مي‌انداخت و خاطر اصطهباناتي را مي‌كشيد به جواني‌هاش و گردش‌هاش با همبحث‌ها در ييلاقات نجف يا كوفه. از شرح چاي مي‌رسيدم به چپق آقانجفي و از سوي چشم مي‌ديدم كه دست استخواني و رگ‌رگ‌اش با نزاكت، تا خواندنم نشكند، دراز مي‌شد قوري ناصر‌الدين‌شاهي‌اش را از جوار زغال برمي‌داشت و براي هر دومان چاي مي‌ريخت. خاصه‌پسند بود و جز قند عطري فريمان توي قندانش نمي‌ريخت. اما يك چيز را زيرلبي و بي‌كه به قلبش زور بياورد مي‌گفت كه برايم غريبه بود. مي‌گفت:«خرت‌خرت قند را كه از آرواره‌اش بلند است مي‌شنوم وقتي مي‌خواني.»

آخرین محصولات مشاهده شده