«روح بشر، يک نهايت تحملي دارد. و وقتي درهم ميشکند، فقط معجزه قادر به التيام بخشياش است.»
جان باروز، مقالهنويس آمريکايي
اثر ديگري از ميچ البوم، نويسنده، روزنامهنگار، خبرنگار، گزارشگر و مفسر ورزشي، نمايشنامهنويس، فيلمنامهنويس، مجري برنامههاي تلويز...
گر شانس اين را داشته باشيد که به کتابخانه نيمهشب برويد و خودتان تمام زندگيهاي ديگرتان را ببينيد چه اتفاقي خواهد افتاد؟ امکان دارد هر کدام از اين زندگيها بهتر از زندگي حال حاضر شما باشند؟
نورا با سوالي اين چنيني به سراغ کتابخانهاي مرموز ميرود که بدان...
برايش زيرلب خواند «غَنّيلي... شُوِي شُوِي... آهسته آهسته برايم بخوان.» ترانه مورد علاقهاش بود و بازوهايش را شبيه گهوارهاي حصيري که از نم شرجي هوا خيس شده، به راست و چپ تکان داد. برکت شروع کرد به گريه کردن. نه گريه اعتراض يا گرسنگي يا چيزي که خوب نباشد. گ...
لحظهاي را که پدربزرگم عاشق شد دقيقاً به خاطر دارم. او در چشم من فرد بسيار پيري بود که بيش از پنجاه سال داشت؛ و اين راز جديد و همراه با احساساتش موجي از تحسين در من برانگيخت که البته درآميخته با نوعي بدجنسي هم بود. تا آن زمان فکر ميکردم من تنها مشکل پدر...
وقتي فيراي نوزدهساله بههنگام شکار در جنگل گرگي را ميکشد، موجودي ديومانند ميآيد تا تقاصش را پس بگيرد. فيرا بهاجبار به سرزميني جادويي و خطرناک برده ميشود که تنها افسانههايي دربارهاش شنيده است. آنجا متوجه ميشود که زندانبانش حيوان نيست، بلکه يکي از پ...
چقدر بامزه! شاين و شانل صاحب يک داداش کوچولو شدند! ديروز خيلي غافلگيرانه سرو کلهي باباشون با روکو کوچولو پيدا شد. روکو چند تا دندان کوچولو دارد و کميهم راه ميرود، ولي خيلي گوگولي است؛ عين يک بچه گربه! معلوم است که من به شاين توي بچهداري کمک ميکنم - هر...
سماني و سميلي و دردسرهاي تازه (2قلوهاي دندانخرگوشي 3)
سماني و سميلي، خرگوشهاي دوقلوي بامزهاي هستند که ميخواهند توي هر کاري سرک بکشند؛ براي همين هم خيلي وقتها دردسر ميسازند. تورک ريزه، خارخارو، قوري قوري و مولي دوستان آنها هستند و با هم ماجراهاي خندهدار و جالبي دارند. با اينکه خرابکاريهاي آنها بزرگتر...
شما از شرايط روحي ما چه ميدانيد؟
يا از قب ذهنمان؟
چيزي دارد قالب را به لرزه مياندازد؛ عقل را ميلرزاند و قالبش بيرون ميريزد. ما عقلمان را از دست ندادهايم؛ عقلمان دارد ما را از دست ميدهد.
