درباره‌‌ی بخوان دفن‌ناشده آواز بخوان

جوجوي سيزده ساله در تلاش براي درك معناي مرد شدن به افرادي چون پدربزرگ سياه پوستش، كه رئيس خانواده است، پدربزگ سفيدپوستش، كه به حضورش توجهي ندارد، پدر غايبش، مايكل، و دايي مرده‌اش، گيون، مي‌نگرد. مادر، لئوني، كه حضوري غيرمتعارف در زندگي او و خواهر كوچكش دارد، تلاش مي‌كند براي آن‌ها مادر خوبي باشد، اما اعتياد به مواد مخدر باعث مي‌شود نيازهاي خود را به فرزندانش ترجيح دهد. در عين حال روح برادر مرده‌اش، گيون، هم او را آزار و هم تسكين مي‌دهد. وقتي مايكل از زندان آزاد مي‌شود لئوني بچه‌ها و دوستش را سواره به قلب مي‌سي‌سي‌پي و پارچمن مي‌برد و ... مي‌خواستم از او بپرسم چي مي‌بيني؟ اما نپرسيدم. دهانم را بستم و منتظر ماندم تا حرف بزند. اگر از او مي‌پرسيدم موقع نگاه كردن به من واقعا چه مي‌بيند، ممكن بود شنيدن جوابش وحشت‌زده‌ام كند. جوان‌مرگي؟ براي هميشه محروم ماندن از عشق؟ يا در صورت زنده ماندن، با كمري خم شده از كار و زندگي سخت؟ پير شدن با دهان كج و كوله از چشيدن طعم آن‌چه در جشنواره زندگي نصيبم شده: سبزي خردل و خرمالوي نپخته، تند و تيز شده با طعم اميد واهي و خسران؟

آخرین محصولات مشاهده شده