درباره‌‌ی وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود

آنا گفت: «وقتي كشور نداشته باشي مسئله فرق مي‌كند. اگر كشور نداشته باشي دست كم بايد با پدر و مادرت باشي.» به صورت‌هاي غمگين پدر و مادرش نگاه كرد و گفت: «مي‌دانم. راه ديگري نداريم و دارم اوضاع را سخت‌تر مي‌كنم. قبلا برام فرق نمي‌كرد كه پناهنده باشم. حتا آن را دوست داشتم. فكر مي‌كنم دو سال گذشته كه پناهنده بوديم بهتر از وقتي بود كه در آلمان بوديم. اما اگر ما را پيش عمه بفرستيد من خيلي مي‌ترسم... من خيلي خيلي مي‌ترسم...» بابا پرسيد: «از چي؟» «كه واقعا احساس كنم يك پناهنده هستم.» و شروع به گريه كرد.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده