درباره‌‌ی قلبت را می‌بوسم

انگار كه سراب بود. نمي‌دانم شايد هم خود واقعي‌اش بود دست بي‌جانم را بلند كردم و از دور چشم‌هايم را لمس كردم، اما راستش ديگر ناي پذيرا بودنش را نداشتم. تنها لحظه آخر قدم‌هاي بلند و شتاب‌زده طاها و چشم‌هاي بي‌قرارش كه مرا در آغوش مي‌كشيد ديدم، دست‌هاي حمايتگرش كمرم را محكم گرفته بود. دست‌هاي لرزانم را به يقه لباسش بند كردم. مردمك چشم‌هايش لغزيدند و نفس‌نفس‌زنان نگاهم كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده