درباره‌‌ی قبل از واقعه (مجموعه داستان ) ادبیات بی‌ربطی 6

ديشب پيغام فرستادم: به دليل شرايط ويژه‌ام از شما خداحافظي مي‌كنم. زايمان دارم. سحر. اين اسم را قدوه، روز هجده سالگي‌ام براي من انتخاب كرده بود. يك سال پيش از مرگش. و من گفته بودم درباره ملحق شدن به آنها بايد فكر كنم. ورق كاغذ را كه از دفترم جدا مي‌كردم به نظرم مثل بند ناف آمد. قلبم تير كشيد. هواي اتوبوس گرم بود. روي صندلي خالي نشستم. تنها. سرم روي بدن‌ام سنگيني مي‌كرد. سرم را به شيشه‌ اتوبوس تكيه دادم. شيشه مثل يك تخته سنگ گداخته بود، وسط يك بيابان. با همه «نمود»‌هايش. نجواي خودم را شنيدم: «ماهيت» يعني چه؟...

آخرین محصولات مشاهده شده