درباره‌‌ی زمان با دست‌های من (مجموعه داستان)

-آن قايق را مي‌بيني؟ -آره و آن دو پرنده را كه سر بر شانه‌ي هم نهاده‌اند. -اما من پرنده‌اي نمي‌بينم. -چرا...؟ نگاه كن، هر دو مرغ عشق هستند؛ من از رنگ پرهاي‌شان آن‌ها را شناختم. -تو هنوز هم چشم‌هاي تيزبيني داري. حالا كه نزديك قايق مي‌شويم، من آن دو پرنده را مي‌بينم و سرخابي‌هاي غروب را كه با دريا و ساحل و پرنده قاطي هم شده‌اند...

آخرین محصولات مشاهده شده