درباره‌‌ی دل باز

خانواده‌ي فيروزه و والا، زندگي آرامي را مي‌گذرانند، اما اين آرامش، پايدار نيست. آشنايي و ملاقات اتفاقي فرهاد، پسر بزرگ خانواده با دختري غريبه، آغاز تحولات و ناآرامي‌هاست. دختري که با خسرو، برادر کوچک او هم ارتباطي مرموز دارد. دل‌باز، داستان تلاطم دروني فرهاد و دل‌نگراني‌هاي برادرانه است. داستان ِ موجي که او را ناخواسته به گذشته و اتفاقات دلکوچ مي‌کشاند. دل‌باز، روايت بازگشت به ريشه‌هاست. حکايت دل‌هايي پر از راز که ناگهاني و ناخواسته مشتشان باز مي‌شوند! از متن کتاب: دلم براي برادرم تنگ شده. کاش دست مي‌داد بازم با هم بريم سينما! يه بار تابستون که اومديم، جان‌جان گفت يه فيلم هندي اومده، غوغا کرده. همون فرداش رفتيم سينما حافظ، «سنگام» رو ديديم. تموم اون تعطيلات که اين‌جا بوديم، خسرو تو بحر داستان سنگام بود. مي‌گفت «اگه بزنه و جفتمون عاشق يه دختري بشيم، اگه بزنه و دختره با تو عشق کنه، من مثل رفيق راج‌کاپور، شده خودمو مي‌کُشم که وسط شماها نباشم…» دلم براي خسرو و بي‌خيالي‌هاش تنگ شده… که بريم فيلم عشقي و بزن‌بزن ببينيم، بعد بريم دو تا پنج‌سيري بزنيم و پياده تهرونو گز کنيم. نمي‌دونم ديگه دست مي‌ده يه شبي باهاش بگذرونم؟ دل به دلش بدم هر کار خواست بکنه و نصفه‌شب پاتيل برش‌گردونم خونه‌باغ؟

آخرین محصولات مشاهده شده