درباره‌‌ی تا الیزه 1 (2 جلدی)

نگاهش به پريا بود. سعي مي‌كرد خودش را عقب نكشد! از آيين نمي‌ترسيد. از حس خودش مي‌ترسيد. به خودش ايمان نداشت. نگاه آيين نزديك و نزديك‌تر مي‌شد و پريا دلهره‌اش شدت مي‌گرفت. پاهايش آماده‌ي فرار بود دست آيين بالا آمد. شايد به هواي گرفتن بازوي پريا. چشم‌هايشان آن‌قدر نزديك مي‌شد كه پريا بي‌اراده پلك‌هايش روي هم افتاد. احساس مي‌كرد از همان لحظه‌ كه اتفاقي نيفتاده خودش را باخته است. به آيين عرفاني، به زورگوي مطلق زندگي‌اش خودش را، احساساتش را باخته است!

آخرین محصولات مشاهده شده