درباره‌‌ی تازه‌واردها 2

دوباره مجيد گريه کرده بود و آب دماغش را بالا مي‌کشيد. اميد از راه رسيد و گفت: باز چي شده بچه؟ کسي اذيتت کرده؟ مجيد گفت: نه، کسي اذيتم نکرده. فقط دلم گرفته! اميد نگاهي به من کرد و گفت: داداش نيما، هر کي دلش مي‌گيره، بايد چه کارش کنن؟ من گفتم: نمي‌دونم، فقط مي‌دونم که هر وقت توي خونه لوله‌‌هاي فاضلاب کف حمام يا آشپزخونه مي‌گيرن، بابام با يک لوله باز کن پمپي پلاستيکي راه آب رو باز مي‌کنه! سينا که از خنده غش کرده بود، گفت: هي پسر، اين چه ربطي به حرف اميد داره؟

آخرین محصولات مشاهده شده