در قرن بيستم نويسندگان، فيلسوفان، متألهان و مورخان آلماني براي فهم وضع مدرن به گنوسيسم روي آوردند. گرچه برخي اين بدعت کهن مسيحي را راهي براي بازانديشي در مدرنيته مي دانستند بيشتر روشنفکران آلماني بازگشت گنوسيسم در جهان معاصر را به پرسش گرفتند. استايفهالس در کتاب حاضر، ياكوب ،تاوبس، فيلسوف آلماني يهودي را در مرکز بحث قرار مي دهد و به بررسي اين مسئله مي پردازد که شخصيت هايي مانند هانس بلومنبرگ هانس يوناس اريک فوگلين ادو مارکوارد و گرشوم شولم چگونه با گنوسيسم و اصول اعتقادي آن در باب شر در پيچيدند و آنها را چونان مسيرهايي انحرافي براي پرداختن به مسائل مربوط به بحران فرهنگي نيهيليسم و مشروعيت جهان مدرن به کار گرفتند.