درباره‌‌ی ریشه‌های آلمانی (نیچه فروید هوسرل هایدگر گادامر کوهن)

«ريشه‌ها»، حکايت «گسست» لئو اشتراوس از آلمان و «پيوستن» بدان است. اشتراوس در دهه‌ي 1920 قانع شده بود که مقوله‌ي «بازگشت به کلاسيک‌ها»، امري ناممکن است، زيرا او چنين مي‌ديد که تفکّر کلاسيک به دست عقل‌گرايي مدرن رد شده، و خود نيز زير هجوم بينش‌هاي سهمگين تاريخ‌گرايانه‌ي هايدگر، از رده خارج گشته است. اشتراوس به يک معنا با قبول مفروضات «حال حاضر»، پذيرفته بود که ما به جهاني بي‌خدا، بي‌طبيعت و بي‌عقل، پرتاب شده‌ايم. فريبندگي بينش‌هاي سهمگين تاريخي‌گرايانه‌ي هايدگر براي او و هم‌نسلان او به قدري موثّر بود که وي در مقاله‌ي «درآمدي بر اگزيستانسياليسم هايدگري»، به صراحت اظهار مي‌دارد که اگرچه ابتدا به مانند بسياري از هم‌عصرانش، سرسپرده‌ي ماکس وبر بود، اما با حضور در کلاس‌هاي هايدگر، وبر را در مقايسه با او، «طفلي يتيم» يافته بود. اما به مرور و از اواخر دهه‌ي 1920، شاهد يک تغيير اساسي در جهت‌گيري اشتراوس هستيم: تغييري که اکنون از آن با عنوان جهت‌گيري مجدّد ياد مي‌شود. با اين حال علي‌رغم آنکه «گسست» اشتراوس از ريشه‌هاي آلماني و پيوستن‌اش به سنت فلسفه‌ي سياسي افلاطوني از طريق ابن ميمون و فارابي، گسستي از رتوريک نيچه بود، اما «پيوست» اشتراوس به ريشه‌هاي آلماني نيز در نهايت پيوستن مجدّد او به نيچه‌اي بود که فيلسوف سياسي عصر ما محسوب مي‌شود. با عنايت به پويايي فلسفه‌ي سياسي در معناي اشتراسي کلمه، فلسفه‌ي سياسي اشتراوس اگر چه به اعتبار اينکه «فلسفه‌ي سياسي» است، افلاطوني است، اما از حيث صورتبندي‌ آن در شرايط کنوني فلسفه، عميقاً نيچه‌اي است.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده