درباره‌‌ی امروز بشریت (مجموعه داستان)

صبح آمد و بي مقدمه گفت: «امروز بشريت خسته است» گفتم: «خب، بله ، ولي چطور؟» گفت: راستش ديشب را نخوابيده‌ام. گفتم: خب، اين بشريت بي‌همه چيز مي‌تواند از الان تا شب كپه مرگش را بگذارد تا ديگر خسته نباشد. د همين ديگر، نمي‌توانم، اگر مي‌توانستم كه مساله‌اي نبود. از اينكه بخواهد دوباره دستم بيندازد، هراس داشتم ولي احساس مي‌كردم اين بار استثنائا حرفي گفتني دارد كه براي بيانش دنبال بهانه مي‌گردد.

آخرین محصولات مشاهده شده