درباره‌‌ی از میان صنوبرهای سیاه

چشم‌هايم باز است. سعي مي‌كنم آن‌ها را باز نگه دارم و اين سخت‌ترين كار دنياست. چشم‌هاي ماريوس هم باز است... به همديگر خيره شده‌ايم. مي‌خواهم سرم را بچرخانم تا چيز ديگري ببينم، اما نمي‌توانم. سياهي، روي برف، اطراف ماريوس را در بر گرفته است. متوجه مي‌شوم خون است. چشم‌هايم ديگر رنگ را تشخيص نمي‌دهد. به چشم‌هايش خيره مي‌شوم. چيزي در درونم مرا مجبور مي‌كند آن‌ها را ببندم. سعي مي‌كنم با آن مبارزه كنم. مبارزه‌اي در برابر خواب سنگين.

آخرین محصولات مشاهده شده