درباره‌‌ی 3 داستان (مجموعه داستان)

من هم خسته و هم در هيجان بودم. و نمي‌خواستم ديگر به پيش‌آمدهاي سحرگاه و مرگ فكر بكنم. فقط به كلمات و يا به خلا برمي‌خوردم و ارتباطي در فكرم پيدا نمي‌شد. اما همين كه مي‌خواستم به چيز ديگري فكر بكنم لوله‌هاي تفنگ به طرف من دراز مي‌شد. شايد بيست مرتبه پي در پي مراسم اعدام خودم را برگزار كردم و نيز يك دفعه گمان كردم كه به طور قطع اين پيشامد انجام گرفته و يك ثانيه خوابم برد. آن‌ها مرا به طرف ديوار مي‌كشاندند؛ من تقلا مي‌كردم و پوزش مي‌خواستم. از خواب پريدم و...

آخرین محصولات مشاهده شده