درباره‌‌ی 3 رفیق

يكي دو سال پس از مرگ پدر ازدواج كرد. و چون در ده زادبوميش همه مي‌دانستند كه حاصل رنج سي ساله پدر را به باد داده است و لذا كسي دختر به او نمي‌داد، از دهي دوردست يتيم دختري را به زني گرفت و براي تامين مخارج عروسي، كندو خانه پدر را فروخت. برادرش، ترنتي، كه جواني كوژپشت و ضعيف و كم حرف بود و بازوانش به لختي در كنارش مي‌آويخت، با شيوه زندگيش مخالفتي نداشت، مادر رنجورش، بيشتر اوقا خويش را بر سكوي كنار اجاق مي‌خوابيد و از همانجا با صدايي گرفته و به لحني تهديد‌آميز بر سرش داد مي‌زد: بدبخت! اقلا به روح خودت رحم كن! ببين چه كارها داري مي‌كني!

آخرین محصولات مشاهده شده