درباره‌‌ی هرگز باز نگرد

پس از سفري حماسي و ناپيوسته از برف‌هاي داكوتاي جنوبي، جك ريچر، سرانجام به ويرجينيا مي‌رسد. مقصدش ساختمان سنگي مستحكمي است كه از واشنگتن دي‌سي تا آن جا با اتوبوس راهي نيست، ستاد فرماندهي واحد سابقش، دژباني واحد 110. آن جا برايش حكم خانه را داشت. چرا اين همه راه را آمده است؟ او مي‌خواهد فرمانده جديد، سرگرد سوزان ترنر، را ملاقات كند. از پشت تلفن از صداي او خوشش آمده بود. ولي افسر پشت ميزكار سابق ريچر، خانم نيست. پس سوزان ترنر كجاست؟ سپس چيزهايي اتفاق مي‌افتد كه ريچر انتظارشان را ندارد. خود او در دردسري بزرگ افتاده است، به قتلي متهم شده كه شانزده سال پيش اتفاق افتاده. و مسلما انتظار شنيدن اين عبارت را ندارد :«شما دوباره وارد ارتش شديد، سرگرد. اگه بخواي بازم دور و بر من افتابي بشي، هرچي ديدي از چشم خودت ديدي.» آيا از بازگشتنش پشيمان خواهد شد؟ يا اينكه شخص ديگري پشيمان خواهد شد؟

آخرین محصولات مشاهده شده