درباره‌‌ی نه مثل دایی یغما(رمان)

فهيم با من حرف بزن، تو که ساکت مي‌شوي من از حسرت مي‌ترکم، مثل درخت تاک بي برگ‌وبار مي‌شوم. مثل گنجشککي مي‌شوم که بچه‌ي بي‌رحمي طرفش تيري از کمان را نشانه مي‌رود. مثل گل‌هاي فرش باارزشي که زير پا مي‌شوند. مثل دهانِ سال‌ها مسواک‌نزده مي‌شوم، معلول‌تر از خودت مي شوم. فهيم از همان حرف‌هايي بزن که فقط من ميفهمم. چرا ساکتي، نکند هم‌صحبت ديگري پيدا کرده‌اي، فهيم، نکند کس ديگري هم حرف‌هاي تو را مي‌فهمد. نگذار بغض آن زنِ سال‌هاي دور بشکند. دست نگذار روي نقطه‌ضعفم، لامصب آدم را به چيزي که نيست تبديل مي کند.

آخرین محصولات مشاهده شده