درباره‌‌ی نظربازان

سرمه جان! جان شده بودم؟ جان يزدان؟! جان مرد بداخمي كه حتي طاقت صحبت كردن با او را نداشتم؟! با اين جان عجيب ‌و غريب، چه از جانم مي‌خواست؟! نگام نمي‌كني؟! خدايا اين مرد عجيب شده يا حواس من از كار افتاده؟! تا همين چند لحظه‌ي پيش، قصد جانم را كرده بود. ببخش. نمي‌خواستم تند برم. نمي‌فهميدم. من اين مرد خيمه‌شب‌باز را نمي‌شناختم.

آخرین محصولات مشاهده شده