درباره‌‌ی با سنگ‌ها آواز می‌خوانم

دستانش را به زير بغل برده و پايش را به نرده تکيه زد. حياط روشن‌تر از هر شب ديگري بود و اين براي ماهي بود که امشب عهد کرده تا بيشتر نورافشاني کند. به سنگريزه‌هاي حياط زل زده و جاي پاي دخترک مو مشکي را به وضوح روي آن‌ها ديد. دويده بود، کل مسير حياط تا در را دويده بود. امشب هم مثل هميشه موهايش را از وسط فرق باز کرده و دو طرف صورتش رها کرده بود؛ البته منظم‌تر و دقيق‌تر از هميشه دقيق‌تر از زماني که در نساجي او را مي‌ديد. فقط يکبار به رژ قرمزش گير داده بود، بعد آن ديگر نديده بود رژ قرمز بزند. اين دختر محتاط مي‌توانست ربطي به ياشار داشته باشد؟ مي‌توانست آن قدر بد باشد که به مردي با شرايط ياشار دل ببندد؟ دختري که حتي از زدن رژ لب قرمز بعد از آن پرهيز کرده بود،چطور مي‌شد که به ديدن رابطه‌اي بين او و ياشار فکر کرد؟

آخرین محصولات مشاهده شده