درباره‌‌ی ملکان عذاب

مادر نمي‌توانست قبول كند كه كسي مثل من به فرمانش عمل نكرده است. اگر به گوشش مي‌رسيد كه زكريا هواهايي در سر دارد، تا مرا مي‌ديد رو بر مي‌گردانيد، تا غيظ كند و با من حرف نزند. اگر اين‌طور باشد ديگر به بالاگدار برنمي‌گردم، چه برسد به عمارت خان‌نشين. حدس مي‌زدم كه حتما خاله مادر چيزهايي به ياد مي‌آورد تا به من بگويد. چيزهايي كه مادر دوست نداشت به گوش من برسد.

آخرین محصولات مشاهده شده