درباره‌‌ی مرده‌ها سکوت می‌کنند (تجربه‌های کوتاه 40)

ديگر تحمل ماندن توي درشكه را نداشت. پياده شد و توي خيابان به قدم زدن پرداخت. هوا تاريك شده بود. تك و توك، چند فانوس آن خيابان خلوت و دورافتاده را روشن كرده بودند و شعله فانوس‌ها در باد پيچ و تاب مي‌خوردند. باران بند آمده بود. پياده‌رو تقريبا خشك شده بود، ولي كف سنگ‌فرش نشده خيابان هنوز خيس بود و در گوشه و كنار آن چاله‌هايي پر از آب ديده مي‌شد...

آخرین محصولات مشاهده شده