درباره‌‌ی مجنون در تهران (مجموعه شعر)

زلفي بده بر باد و بگير از همه جان را. آشفته خود ساز زمين را و زمان را. يك چند بيا با غزليات نگاهت. در كوچه ما باز به پا كن هيجان را. با اين خط و خال مينياتور شده خويش. يك بار برو سوژه بشو فرشچيان را. آهويي و از جذبه چشمان سياهت. ديدم دو سه تا شير و پلنگ نگران را. تو پاك‌ترين علت اين شعر عجيبي. «نگذار كسي بو ببرد اين جريان را» هر چند كه در شان شما نيست غزل‌هام. مانند هميشه تو ببخش اين هذيان را...

آخرین محصولات مشاهده شده