درباره‌‌ی فواره‌ها (مجموعه شعر)

فواره‌ها كه يخ زده بودند، وا شدند. در ناگهان ظهر زمستان رها شدند. تكرار سربلندي ديرين خويش را. هر بار پيش از آن كه بيفتند، پا شدند. از بس كه پاي رفتنشان بند عشق بود. در راستاي قامت خود جابه‌جا شدند. فواره‌هاي ساده كه از ارتفاع روز. در زير بار روشني خويش تا شدند. فواره‌هاي تا شده با دسته‌اي زلال. در دست آفتاب زمستان عصا شدند. در گيرودار صحبت فواره و عبور. ياران باد، وارد اين ماجرا شدند. فواره‌هاي رم زده، در هاي و هوي باد. يك دست، دست‌هاي بلند دعا شدند. آن دست‌هاي آبي پاكي كه از زمين. تنها به شوق بارش باران هوا شدند.

آخرین محصولات مشاهده شده