درباره‌‌ی عشق واقعی (مجموعه داستان کوتاه جهان)

زيرا فقط همراه دختر است كه مي تواند زيبايي را در نهايت آن احساس كند. در بيرون چراغ‌ها را روشن كرده بودند. مردم از كتابخانه مي‌رفتند. دختر تكان نمي‌خورد و عيسابكف منتظر بود. وقتي دختر شروع به جمع كردن وسايلش كرد او نيز يادداشت‌هايش را به سرعت در كيفش جاي داد، نمي‌توانست بر ضربان قلبش حاكم باشد. سرانجام صداي تق‌تق پاشنه‌هارا روي پله‌ها شنيد و در روشنايي مات چراغ، دختر، زيبا و سبك.، مانتوي كوتاه بر تن، ظاهر شد. دختر بي آن كه حرفي بزند گذشت. عيسابكف با صدايي لزان اورا صدا زد: خانم...!

آخرین محصولات مشاهده شده