درباره‌‌ی سنگی که نیفتاد

عكس را بيرون مي‌آورم. اين يكي سوزاندنش سخت است، واژه‌هايي كه حبيبه انتخاب كرده و نوشته روي آن، عمق داده‌اند به بيابان، به خودش، به من. فندك را روشن مي‌كنم، نبايد ترديد كنم. اين عكس‌ها بماند براي كه؟ دستم مي‌لرزد. شعله را نزديك مي‌برم. اول جاده آتش مي‌گيرد، بعد حبيبه، بعد من، بعد شعري كه روي آسمان عكس است...

آخرین محصولات مشاهده شده