درباره‌‌ی خواب باران

بي‌فايده بود. فرار از خاطرات گذشته، بي‌فايده بود. خاطراتي كه ديگر جزئي از وجودش شده بود. خاطراتي كه هر چه تلاش مي‌كرد از آن‌ها دورتر شود، با كوچك‌ترين نشانه و تلنگري، از زير خاكستر فراموشي سر درمي‌آورد و وجودش را به آتش مي‌كشاند. فكر كرد آدم تا قبل از مرگش، چند بار بايد جان بكند؟ چند بار بايد تكه‌هاي روح و روانش را بدهد تا به مرگ برسد؟ براي يك بار مردن، اين همه جان كندن، عادلانه نبود.

آخرین محصولات مشاهده شده