درباره‌‌ی زنگ در

در حالي كه ابريشم آبي درخشان شانه‌هاي مادرش را نوازش مي‌كرد، گفت:«فردا صبح مي‌روم. دلم هواي شمال را كرده. نروژ، شايد. ممكن است براي شكار نهنگ سري هم به دريا بزنم. برايت نامه مي‌نويسم. يكي دو سال ديگر باز به ديدنت مي‌آيم، آن‌وقت شايد بيشتر پيشت بمانم. به خاطر جنون سرگرداني‌ام مرا سرزنش نكن.»

آخرین محصولات مشاهده شده