درباره‌‌ی دوران طلایی دلشکستگی (مجموعه داستان)

بعد از رفتن او، شهري كه در آن زندگي مي‌كرديم صاف شد، مثل كف دست. صدا با خود آواز آورده: آواز راننده كاميوني كه پنج مايل از شرق راه آمده بود. چيزي نمي‌توانست نوحه او را ببرد. يك راه طولاني فلاكت اينجا و آنجا در حالي كه غبار جاده را مي‌رفت. او هم به خانه آمده بود به كمد لباسي كه ديگر لباسي نداشت.

آخرین محصولات مشاهده شده