درباره‌‌ی دفتر دوم (احمدرضا احمدی)

ما روي بالكن ايستاده‌ بوديم. باران بيداد مي‌كرد. ما انتهاي خيابان را نگاه مي‌كرديم. تنها سخني كه به هم مي‌گفتيم. آه بود و سكوت. از جمعه گذشته. مي‌خواستيم. گلدان‌هاي شمعداني را. از بالكن به اتاق بياوريم. ما به انتهاي خيابان خيره بوديم. در انتهاي خيابان. دوازده چتر سياه. و يك چتر قرمز را مي‌ديديم. چترها در باران به طرف ما آمدند. در بالكن ايستاده بوديم.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده