درباره‌‌ی حاجی بابا میر غضب

اين‌قدر از اين حرف‌ها زد، كه وقتي كه مي‌خوابيدم، به جز فلك و چوب، چيز ديگري در خواب نمي‌ديدم. روزها چوب مي‌گرفتم و مشق چوب زدن مي‌كردم؛ چنان استاد شده بودم، كه اگر مي‌گفتند به هر يك چوب كه مي‌زنم، يك ناخن را بيندازم، قادر بودم. اول، ذات من چنين نبود كه «مردم‌آزاري» بخواهم بكنم. خودم تعجب داشتم كه چه‌طور شد كه يك دفعه مثل شيربيشه «درنده» و «مردم‌آزار» شدم. هيچ‌كاري نداشتم، مگر گوش و دماغ بريدن، چشم كندن، آدم تيكه‌تيكه‌كردن و در تنور، آدم پخته كردن.

آخرین محصولات مشاهده شده