درباره‌‌ی جودت‌بیک و پسرانش

جودت بيك آهسته گفت: «من هيچ‌وقت كاري به سياست نداشتم. من به عنوان يك تاجر نمي‌توانم اين را بفهمم كه سياست براي من چجور نفعي ممكن است داشته باشد!» «قبول، قبول اين‌ها را مي‌دانم! به من گوش بده: اگر آزادي‌اي كه آن‌ها مي‌خواهند بيايد تو چه ضرري مي‌كني؟ » با هيجان، اما با اندكي نگراني اضافه كرد: «هيچ! هيچ ضرري نمي‌كني!» جودت بيك تكرار كرد: «من نمي‌توانم نفع سياست را ببينم!» «اين‌طور فكر كني، مسلما همه‌چيز را حل مي‌كني. اما اين‌طور نيست. زندگي اين‌جوري است؟ اين جوري نيست. مي‌گويي برادرت را درك مي‌كني، اما درك نمي‌كني. او چه مي‌خواهد؟ آزادي، استقلال، غيره... تو هم به اين فكر كن: نمي‌گويم كاري بكن! فكر كن! فكر كني، درك مي‌كني! هيچ هم ترسناك نيست. اصلا ما براي چي زندگي مي‌كنيم؟ فقط براي تجارت، براي پول درآوردن، مگر نه؟ نيست! يك خانواه،يك خانه، پچه‌ها... به خاطر اين‌هاست! اما جايي كه آزادي نباشد اين‌ها هم حدو مرز دارد. اگر همه‌چيز مثل آنجا، اروپا آزاد باشد بد است؟ زن‌هايمان مثل برده‌اند، تو رمضان آن‌هايي را كه روزه نمي‌گيرند مي‌كشندشان محكمه... نه بد‌ترينش، بدترينش اين است: به خاطر تمام اين قواعد و رسوم كهنه آن‌هايي كه به كارتجارت مشغول‌اند مثل تو و من مسلمان نيستند، همه‌شان ارمني، يهودي و رومي‌اند. ببين حتي من هم نماما مسلمان نيستم! تو تنها هستي!»

آخرین محصولات مشاهده شده