درباره‌‌ی بیمار انگلیسی

سراسر جنگ با بيماران بي‌شماري سركار داشت و سعي كرده بود نقش پرستار را براي هركدام به خوبي ايفا كند. ”اين يكي رو انجام خواهم داد. مردن او تقصير من نبود.“ اين‌ها جملاتي بودند كه در طي جنگ و جابه‌جايي از اين منطقه به آن شهر در ذهنش زمزمه مي‌كرد. از اربينو، آنگياري، مونترچي، و تا فلورانس وكمي دورتر تا ساحل پيزا هر روز اين‌حرف‌ها از خاطرش مي‌گذشت. در بيمارستان پيزا براي اولين بار، بيمار انگليسي را ملاقات كرد. مردي بدون صورت، پوستي پريده به رنگ آبنوس. تمام برگه‌هاي هويتش در آتش سوخته بود. بر قسمت‌هايي از صورت و بدن سوخته‌اش،‌ جوهر مازو ريخته بودند تا سلول‌هاي حفاظتي پوست قوي‌تر شود. دور چشم‌هايش هم لايه‌اي ضخيم از ويوله دوژانين گذاشته بودند. نشانه‌اي تو صورتش نبود تا كسي او را بشناسد.

آخرین محصولات مشاهده شده