درباره‌‌ی انگار لال شده بودم (1 مردم‌نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران)

اين بچه‌ها هرقدر هم در تهران زندگي كنند غريبه‌اند انگار. فارسي حرف مي‌زنند و چهره‌شان شبيه به ماست اما جامعه نمي‌پذيردشان. ايران برايشان خلاصه شده به چند كوچه‌اي كه در آن كار مي‌كنند . آدم‌هايي كه به واسطه كار با آنها در تماسند. كساني كه براي نامشان اهميتي قائل نيستند. افراد با دريافت 1 اسم تلويحا عضويت در جامعه را مي‌پذيرند و به قوانين و رسوم جامعه عمل مي‌كنند. اين كودكان نامي دارند و عضوي از جامعه‌اي هستند بسيار شبيه به جامعه ما، اما ما به راحتي نامشان را مي‌گيريم، نامي كه تنها سرمايه‌شان است، تنها چيزي كه با خودشان به اين سوي مرزها آورده‌اند. جامعه‌اي كه نمي‌تواند نام‌هايي از فرهنگ ديگر (فرودست‌تر) را بپذيرد با خود اين كودكان چه خواهد كرد؟

آخرین محصولات مشاهده شده