درباره‌‌ی از دیار حبیب

جان در قفس تن حبيب، بي‌تابي مي‌كند. حبيب، به حال خود نيست. انگار رخت پيري را كنده است، در چشمه عشق، وضوي ارادت گرفته است و يكباره جوان شده است. جواني كه خويش را به تمامي از ياد برده است و لجام دل به دست عشق سپرده است. هيچ‌كس حبيب را تاكنون به اين حال نديده است، گاهي آه مي‌كشد، گاهي نگاهي به خيام حر مي‌اندازد، گاهي به افق چشم مي‌دوزد، گاهي خود را در نگاه معشوق گم مي‌كند، گاهي مي‌گريد و گاهي مي‌خندد.

آخرین محصولات مشاهده شده