درباره‌‌ی 1 لیوان شطح داغ

مرا به زمينه آبي چشم‌هايش دعوت كرد، به پاس نخستين شكوفه‌هاي لبخندش به ايوان‌هاي غنچه گرفته آوازش برد و در كناره آرامش رهايم كرد تا آفتاب‌گير نگاهش را بنگرم، او مرا به سمت طراوتش برد به شكرانه پرنده‌هاي بي‌آرام تبسمش كه به لانه‌هاي اشتياق باز مي‌گشتند و پرده‌هاي مات نگاهم را كنار زد و تمام تماشايش را نثار كودكان حيرتم كرد... او مرا به ابديت گذرا و جاودانگي كوتاه خود برد، در دستم جوانه‌اي بي‌پايان نشاند و در مردابم آرامشي طوفاني انگيخت و با آوائي كه از هيچ سو مي‌آمد صدايم زد: فرشته خاكي! و صدايم زد: اندوه بيا...

آخرین محصولات مشاهده شده