درباره‌‌ی چنگیزخان

درويش به پسر مي‌نگريست. خطوط ظريف چشمانش عجيب آشنا به نظر مي‌رسيد. كجا او را ديده بود؟ به پسر گفت: به غلام بگو زنبيل را بردارد و هر چه را كه خود براي برادري كه سال‌ها نديده است نيكو مي‌داند به ميل خود بخرد و بياورد...

آخرین محصولات مشاهده شده