درباره‌‌ی چرا پرنده‌ها صبح به صبح آواز می‌خوانند (مجموعه قصه‌های خوشحال 2)

خيلي خيلي وقت پيش، يعني قبل از اينكه من و شما اصلا فكرش را هم بكنيم، قبل از اينكه روز و شب با هم فرق داشته باشند، شاه و ملكه روشنايي، دختردار شدند. اين دختر قشنگ‌ترين موجود دنيا بود. وقتي چشم‌هايش را باز مي‌كرد، چشم‌هايش آن‌قدر روشن بود كه دنيا پر از نور مي‌شد. بزرگ‌تر كه شد، هرجا مي‌رفت، همه موجودات از ديدنش خوشحال مي‌شدند. وقتي به گل‌ها دست مي‌كشيد، غنچه‌ها زود باز مي‌شدند و حيوان‌ها بدو بدو از لانه‌هايشان بيرون مي‌آمدند، فقط براي اينكه يك‌جا بنشينند و رد شدن اين دختر را تماشا كنند؛ از بس دوستش داشتند.

آخرین محصولات مشاهده شده