درباره‌‌ی به ماه دست بزن (مجموعه قصه‌های خوشحال 3)

در روزگاران خيلي خيلي قديم پادشاهي تصميم گرفت برج خيلي خيلي بسازد. پادشاه گفت: «بايد اين برج را آن‌قدر بلند بسازم كه اگر نوكش بايستي، دستت به ماه برسد.» معمار مخصوص پادشاه گفت: «متاسفانه براي ساختن برجي به اين بلندي، در تمام سرزمين شما، سنگ كافي وجود ندارد.» پادشاه گفت «مزخرف نگو! دست به كار شو و برج رو بساز!» صدر اعظم گفت: «متاسفانه براي ساختن برجي به اين بلندي، در خزانه سلطنتي، طلا به اندازه كافي وجود ندارد كه بشود خرج ساختنش را داد.» پادشاه گفت: «مزخرف نگو! برو از مردم ماليات بگير!» دختر پادشاه پرسيد: «حالا اصلا چه فايده دارد كه آدم دستش به ماه برسد؟» ولي پادشاه محلش نگذاشت چون سرش خيلي شلوغ بود و داشت برنامه‌ريزي مي‌كرد كه برج را پي‌ريزي كنند.

آخرین محصولات مشاهده شده