درباره‌‌ی چتر کبود (مجموعه داستان کوتاه)

از كودكي عاشق تماشاي نمايش معركه‌گيرها بودم. عاشق زنجير پاره كردنشان، مار در آوردنشان، ميمون رقصاندنشان، اسكناس غيب كردنشان و همه كارهاي عجيب و محيرالعقولي كه باعث مي‌شد با چشم‌هايي از حدقه درآمده آن جلو در صف اول تماشاچي‌ها بشينم و تا لحظه آخر هنرنمايي‌شان را تماشا كنم. تماشاي معركه را با آن قد و قواره كوتاه و ريزه ميزه هيچ‌گاه از روي شانه تماشاچي‌ها دوست نداشتم، اين كه يكي دست بگيرد و من پا در قلاب دست‌ها بگذارم و بالا بروم و لرزان و افتان صحنه مات و محو آن جلو را نگاه كنم. نه به هيچ‌وجه. هر طور بود خودم را از لاي دست و پايشان مي‌رساندم جلو و زانو به خاك صحنه مي‌زدم و نمايش را صاف و شفاف و بي‌هيچ واسطه‌اي نگاه مي‌كردم... الان هم همين‌طوري هستم. هر چي كه مي‌نويسم حاصل نگاه خودم است. حاصل زندگي خودم. شما كه خبر نداريد. آخر من زندگي كرده‌ام. بدجوري هم زندگي كرده‌ام.

آخرین محصولات مشاهده شده